شجره نامه و خویشاوندی آیت اللهی های یزدی

انسانشناسی اجتماعی و فرهنگی ، خویشاوندی ، شجره نسب ، سلسله نسب ، آیت اللهی های یزد

شجره نامه و خویشاوندی آیت اللهی های یزدی

انسانشناسی اجتماعی و فرهنگی ، خویشاوندی ، شجره نسب ، سلسله نسب ، آیت اللهی های یزد

شجره نامه و خویشاوندی آیت اللهی های یزدی
علی رضا آیت اللهی alireza ayatollahi

متولد 1324 . مقیم تهران ( Tehran ) از 1344
دارای تحصیلات ادبیات در ایران ، زبان و ادبیات و فرهنگ و تمدن در اکس آن پرووانس فرانسه ، علوم اجتماعی در ایران ، معماری در ایتالیا ، شهرسازی در اسپانیا ، و مدیریت دولتی ، و دوره های دکتری آمایش سرزمین ، مردم شناسی - جامعه شناسی و اقتصاد در دانشگاه اکس - مارسی . فعالیت سردبیری ماهنامه علمی - هنری ، سرویراستاری ادبی ، فنی و علمی در متون اقتصادی - اجتماعی - فرهنگی . سردبیری ماهنامه مجلس . آموزش آئین نگارش به مدیران کشور ، آموزش ادبیات فارسی در دانشگاه ( عضو هیئت علمی سابق دانشگاهها ) . دارای بیش از دویست تالیف و تصنیف ( استاد سابق پژوهش ) . هم اکنون : پژوهشگر آزاد ؛ که از جمله در این سایت اگر چه مورٌخ نما است در واقع بیشتر به تاریخ شفاهی در حوزه آنتروپولوژی و اتنولوژی می پردازد و انتظار یاری از تمام نیکو صفتان . با تمنٌای نظردهی از صاحبنظران .

تذکر ضروری :

نژادگرا نیستیم به نیاکانمان هم فخر نمی کنیم ...

اگرچه عبرت ساز بوده باشند ؛ کمترینیم ...

.... و امٌا از خصائل بنده ی کمترین و برخی از دوستان نزدیکم در تهران ، گذشته از دروغگوئی ، عدم اعتماد به یکدیگر ، حسادت ، برادر کشی ، خودبزرگ بینی و تحقیر دیگران ، و... تهمت زدن و افتراء به دیگری ؛ و بر اثر همه ی این خصائل : تاریخگرائی - افتخار به کوروش و انوشیروان - و... جدٌ و آباء خود است ؛ و اینکه بنده ی کمترین به این دلیل سایت حاضر را می نویسم و مدیریت می کنم که به آباء و اجداد خود افتخار کنم ...

که چه بشود؟!!!

به شدٌت به مفهوم این شعرِ نظامی گنجوی معتقدم که :

گیرم پدر تو بود فاضل - از فضل پدر تو را چه حاصل ؟

همسر لوط ، پسر نوح ، و بسیاری دیگر از شخصیت های اساطیری ما نیز گویای همین اصل اند که نیکوئی به تبار نیست ، به طایفه نیست ، به نژاد و نژاد گرائی نیست ؛ بلکه به فرهنگی است که آموزش داده شده است . به سروده ی سعدی شیرازی :

پسر نوح با بدان بنشست - خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب کهف روزی چند - پی مردم گرغت و مردم شد

شخصا" سگ اصحاب کهف را بر پسر نوح  ، هرچه هم که پدرش پیامبر اولی العظم باشد ، ترجیح می دهم ؛ حتی اگر آزارش به مردم نرسد و در غیر این صورت نیز باز حق به جانب شیخ شیراز است که :

گاوان و خران بار بردار - به زآدمیان مردم آزار

معتقد نیستیم که خوبی و بدی بیشتر بسته به ژن و خون و نژاد و طایفه است ( گرچه قاعدتا" بی تاثیر نیست ) . مگر رستم و شغاد از یک پدر و مادر نبودند ؟...

... و بالاتر و پیش تر از آنها :

هم هابیل نماد خوبی فرزند حضرت آدم (ع) و حوٌا بود و هم قابیل نماد بدی ! ؛ و چنگیز و تیمور وآتیلا و نرون هیچکدام به خواهر خود تجاوز نکردند و برادر خود را که جانشین پیامبرشان باشد نکشتند .... که شاه عباس « کبیر » ! ایرانی پسر خود را کشت و شاه شجاع ایرانی ، مستقر در شیراز و ممدوح حافظ به مادر خود تجاوز کرد ...و...

بعلاوه ، امروز ممکن است ایرانی ئی که به اعراب یا گاه به ترکان و سایرین به دیده تحقیر مینگرد خود اصالتا" عربزاده یا ترکزاده باشد ... یا حتی از احفاد چنگیز یا تیمور یا از وراث قاتلان کوروش و یزدگرد سوم و جلال الدین خوارزمشاه ...

... و چون در این مبحث از انسان شناسی اجتماعی و فرهنگی ،  افسانه شناسی و روابط خویشاوندی ، و ... قلم می زنیم یاد آوری می کنیم که افسانه ( یا حقیقت ) رسیدن نسب آیت اللهی های یزدی به نادرشاه افشار یا پدربزرگش که نادرقلی افشار باشد می تواند به افسانه ی رسیدن نسب این طایفه به چنگیزخان مغول ، که یکی - دونفر وی را جدٌ نادر شاه شناخته اند ، گره بخورد و... 

آیت اللهی ها اگرچه کاملا" هابیلی نیستند و به قول عوام همچنان که « هر شهری خوب و بد دارد » این طایفه هم بین خود خوب و بد دارند ؛ امٌا در هرحال ، و صرفنظر از اجداد دیگر و وراثت غیر از طرف آخوند ملااسماعیل - نادرشاه افشاریشان ، تاریخ نشان داده است که خصائل چنگیزی نیز ندارند ... ( اگرچه مغولان معتقدند که چنگیز فقط به منظور انتقام مغولان به ناحق کشته شده توسط شاه ایران ، طلب حقٌ از دست رفته ی خود به ایران لشگر کشیده است و از این نظر نه تنها پاک و منزٌه بلکه یک قهرمان جهانی است ) .   



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۴ ، ۱۲:۳۱
علیرضا آیت اللهی
دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۵ ق.ظ

شجره نامه و خویشاوندی آیت اللهی های یزدی

شجره نامه و خویشاوندی آیت اللهی های یزدی


سرآغاز

اصطلاح دودمان بیشتر برای سلسله های پادشاهی که از یک نسل باشند آمده است . خاندان نیز جنبه ی سیاسی ئی نسبتا" قوی دارد و آنچنان نمی تواند در مفاهیم مطالعات اجتماعی - انسانشناسانه جای داشته باشد . در سال های اخیر کسانی که از یک قوم ، و خویش هستند  خود را خاندان نامیده اند ؛ و حتی در اینترنت با تعدادی « وبسایت رسمی خاندان ... » مواجه شده ایم که در عمل خارج از جوانب سیاسی و اداری نیستند .

نویسنده حاضر شاید نخستین باری که با این موضوع و با این الفاظ مواجه شد در سال 1332 ، در دبستان صدیق یزد ، و در زمانی بود که مرحوم حسین آقا آیت اللهی ، فرزند مرحوم آقا شیخ احمد بن آقا شیخ علی آیت اللهی ، دانش آموز سال دوم دانشسرای مقدماتی یزددر آن زمان ، به عنوان کار عملی خود در کلاس دوم آن دبستانی که وی تحصیل می کرد حاضر شدند و پس از خواندن نام و نام فامیلیش در سرلوحه ی دیکته ای که نوشته بود نام پدرش را جویا شدند و آنگاه به وی گفتند که : 

ما قوم ، و خویش هستیم .

 یعنی از یک قوم هستیم و رابطه ی خویشاوندی با یکدیگر داریم ؛ و پدر نویسنده ی حاضر همان شب چند دقیقه ای صرف این کرد تا به این فرزندش مفهوم قوم و خویشی را بیاموزد .

آنگاه در مراسمی در مسجد آخوند ملٌا اسماعیل یزد از همین پدر به عنوان متولی غیر رسمی تقاضاهائی می شد که باز هم کنجکاوی نویسنده را در هشت سالگی برانگیخت ؛ و پدر مرحومش پاسخ داد که آخوند ملٌا اسماعیل عقدائی یزدی ، بانی این مسجد ، از اجداد ما است . و ما ، همه ی آیت اللهی های شهر یزد ، آیت اللهی های تفت - فیروز آباد - میبد - هدش - و.... خانواده های بسیار دیگری نسب از وی ، و گاه نسب از برادر یا خواهران وی ، میبریم و به این ترتیب این مسجد هم نمادی از خاندان ما به شمار می رود و ما را نیز به آن نیز می شناسند .

تحصیلات و مشاغل حدودا" بیست و پنج ساله ی من در انسان شناسی و مردم شناسی ، که ضمن مسؤولیت غیر رسمی بخش مردم شناسی دانشگاه تهران در جریان جمع آوری اطلاعات و آمار این طایفه توسط مرحوم آقاسید ابوالقاسم آیت اللهی قرار داشت ، و کنجکاویهای گاه به گاهی در باره اصل و ریشه ی این به اصطلاح دودمان ، خاندان ، طایفه ، فامیل ، یا هرعنوان نسبتا" مشابه دیگر ، سبب یادداشت هائی که از اینجا به بعد می آیند شده است که نه تحت عنوان دودمان و خاندان و امثالهم بلکه با وسواسی نسبتا" حق طلبانه و به اصطلاح علمی نامی دیگر یافته اند :

شجره نسب و قوم و خویشی  آیت اللهی های یزدی

تنها چند تذکر در این شرایط به نظر بسیار ضروری به نظر می رسند :

- این یادداشت ها بسیار کمتر در بخش تاریخ ، و بسیار بسیار بیشتر درقلمرو انسانشناسی اجتماعی و فرهنگی و نهایتا" مردم شناسی ، که از تخصص های نویسنده است ، قرار می گیرند . 

- حاصل تحقیق و تتبع نویسنده از قریب به پنجاه سال پیش می باشند 

- حق هرگونه چاپ و تکثیر کاغذی و اینترنتی برای نویسنده و پژوهشگر حاضر محفوظ است و در صورت هرگونه « سرقت ادبی » سارق مربوطه مورد تعقیب قضائی قرار می گیرد .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۴ ، ۰۰:۰۵
علیرضا آیت اللهی
پنجشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۴۱ ب.ظ

سال نو مبارک باد


همه عید تو مبارک بادا


عید ، عید است و مبارک بادت

بقیه : خود حرف و خرافات و یا وَهم و گمان ...


چه بگویم به از این ؟ ای شیرین ؟!

نازنین !

انگبین !

« نو » ز ازل

« روز » برین !

که تو نوروز منی در هردم

 و همه سال ز عهد آدم 

عید ، نو ، سعد و سعادتمندی ...

خوبِ خوبان !

همه عید تو مبارک بادا....


... که تو خود یک عیدی

گل ، در و دشت ، کنار دریا ، 

سال نو ، فصل بهار ...

پس بیا ! باز بیا ! رنجه نما آن گامت

شعر من را تو بخوان

یک نظری با « نظر » ی ...

به نگر !

آسمانم !

خورشید !

ای که ابری به مصادیق بهار

تو ببار ، بر منِ زار ببار

تا شوم من چون تو :

همه عید و شادی ،

مظهر آزادی...

منبع آبادی ...


باد بادا یارا ، 

که بیائی با آن ، همه ایٌام بهار

 و نخستین روزش ، روز نو ، نوروزش

باد بادا یارا

بادِ آزادی فکر

بادِ آزادی شعر

یاربادا ما را

همه عید تو مبارک بادا !


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۴۱
علیرضا آیت اللهی
دوشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۰۹ ق.ظ

عمر من پلٌه به پلٌه افتاد !

شصت و نه رفت و شدم در هفتاد


شصت و نه رفت و شدم در هفتاد

عمر من ؟ - پلٌه به پلٌه افتاد ...

هر دقیقه سپری شد به خیال

بس خیالات ترقٌی به محال

وهم ، اندیشه ، و فکرِ واقع

مختلط ! ، نیست به حالم نافع

پس خدایا به از این روزم دار

کار با شیوه ی به ، نو پندار

عمر، طولانی و فرصت ، کافی

و تلاشی ز همه سر وافی

خاطرم نیست چنین امکانی

تو خودت بهتر از این میدانی

گر که عمرم دو- سه هفتاد بپاد !

شایدم داده بماند در یاد !

در سالهای اخیر برای هر سالروز تولدم شعری سروده ام که داشتم به دنبال آنها می گشتم . دوتا از شعر های منتشر نشده ام را هم یافتم ؛ یکی شعری که برای یک شاعره مصیبت سرا سروده بودم ؛ امٌا برایش نفرستاده بودم :

عاشقان عاشق ترینت کرده اند

مرغ فردوس برینت کرده اند

خوشنوائی ! خوشنوائی ! خوشنوا !

با نوای خوش عزاداری چرا ؟ !

خوشنوا ! با مردمان بودن به است

شعر شاد و خوش سرودن ارجح است

تا به کی بلبل فقط زاری کند ؟!!

وین « نوا » بس مردم آزاری کند ! 

گر به این اسلام و قرآن قانعی ...

هیچ لذٌت را نبوده مانعی

کاوست رحمن و رحیم این جهان

داردی فردوس ها با درگهان

هیچ درگاهی ز او مغموم نیست

هیچ شادی نزد او مذموم نیست

این خرافاتی که مردم کرده اند

در ره ناپاک کژدم کرده اند

و دیگری ؟

- شعری قدیمی

عمر مردم را تبه کردی چرا ؟

سالها را این گنه کردی چرا ؟!

هر خوشی را ناخوشی کردی چرا ؟

روشنی را خامشی کردی چرا ؟

عقده ای گشتی عجیب و بیقرار

کینه هایت را برای خود گذار !

سهم مردم رحمت اللهی است

موهبت های « خدا واللهی » است

قبل تو نمرود ها بس بوده اند 

در توٌهم بهر خود کس بوده اند !

چون حکومت ضدٌ مردم کرده اند

راه خود را راه کژدم کرده اند .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۰۹
علیرضا آیت اللهی
دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۰۹ ب.ظ

از علم روز چه دانی به کاریرد ؟

 

 

خورشیدها همه در پشت کوه تار

 

از حاجبان پرده ی دربارِ ......ظالمان
پرسیده ای چه سان شده احوال عالمان ؟

هریک جریده به کف گشته و خموش
هریک به کنج خود بخزیده به الامان

خورشیدها همه در پشت کوه تار
خیلی ز شب پره ، عالم نما ، میان

ای سفله ای که علم نداری و عالمی
مقهور کرده حق و علم را به جهان

روحت همه به ظلمت شیطان مکدر است
جسمت فریبکار به الفاظ بی بیان

بس خُدعه ای و به تزویر و خود پرست
و این ظلم های همه روزه ات عیان

از علم روز چه دانی به کار برد ؟
بسته کمر به دفع هر آن نخبه آریان

آن رمل و جفر و خرافاتِ عین کفر
علم اند ؟ یا که خدعه و تزویر کاهنان ؟

بستی ره ترقی مردم به خدعه ات
در عین جهل و ظلم ، به ملبوس عالمان !

انداختی به مسیری که فقر مسلک ماست
ای در خرد فقیر و به دانش چو ابلهان

مرگت برای من همه فجر است و منتظَر
و این آرزو ... تو بر آور در این زمان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۰۹
علیرضا آیت اللهی
دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۳۴ ب.ظ

ای سفله ای که علم نداری و عالمی



از حاجبان پرده ی دربارِ ......ظالمان

پرسیده ای چه سان شده احوال عالمان ؟


هریک جریده به کف گشته و خموش

هریک به کنج خود بخزیده به الامان


خورشیدها همه در پشت کوه تار

خیلی ز شب پره ، عالم نما ، میان


ای سفله ای که علم نداری و عالمی

مقهور کرده حق و علم را به جهان


روحت همه به ظلمت شیطان مکدر است

جسمت فریبکار به الفاظ بی بیان


بس خُدعه ای و به تزویر و خود پرست

و این ظلم های همه روزه ات عیان


از علم روز چه دانی به کار برد ؟

بسته کمر به دفع هر آن نخبه آریان


آن رمل و جفر و خرافاتِ عین کفر

علم اند ؟ یا که خدعه و تزویر کاهنان ؟


بستی ره ترقی مردم به خدعه ات

در عین جهل و ظلم ، به ملبوس عالمان !


انداختی به مسیری که فقر مسلک ماست

ای در خرد فقیر و به دانش چو ابلهان


مرگت برای من همه فجر است و منتظَر

و این آرزو ... ، تو بر آور در این زمان



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۳۴
علیرضا آیت اللهی
يكشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۳، ۰۶:۴۱ ب.ظ

قصاص خوشخیالی


12 بهمن

به مناسبت سی امین سال

بازگشت به میهن


نامه به والی

سی سال من چه دیدم ؟

فقط وعده شنیدم !...

خود را نثار کردم

بلا به جان خریدم !


قصاص خوشخیالی

حبسم در این حوالی


به جای شیر ، سرکه !

به جای یار ، هرکه !

پاداش ؟ وهم من بود 

دائم به زیر تر که ...


قصاص خوشخیالی

حبسم در این حوالی


به جای داد ، سرهنگ

نقٌاشِ رنگ و ارژنگ

عاری ز هرچه خوبی است

حاکم به ضرب اردنگ

 

قصاص خوشخیالی

حبسم در این حوالی


بیهوده در تباهی

شاعر ، ولی شفاهی

ارزش ندارد این فکر

جان ؟ قیمتش دوشاهی


قصاص خوشخیالی

حبسم در این حوالی


برای خلقِ کاهل

خِرَد ندارد حاصل

جمعی علیه عاقل

ماتمسرای کامل ...


قصاص خوشخیالی

حبسم در این حوالی


آنان دریده چون غول

به عشق خلق مشغول

هر ظالمی است فاعل

 بیچاره خلق مفعول


قصاص خوشخیالی

حبسم در این حوالی


دیدن ؟ جریمه دارد !

گفتن ؟ هزینه دارد !

حمٌام عهد بوق است

عُفنِ خزینه دارد ...


قصاص خوشخیالی

حبسم در این حوالی


ایشان اجنٌه هستند ...

از عیش و نوش مستند

در عشق خون شاعر

شمشیر از رو ببستند


قصاص خوشخیالی

حبسم در این حوالی


گرداد را نوشتی

« ضدٌ » ی یکی پلشتی

ما دلق خود بشوئیم

تو آب عُفن طشتی !


قصاص خوشخیالی

حبسم در این حوالی

....

تا ... درد خود نویسم 

« بی آدرس » به والی


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۴۱
علیرضا آیت اللهی
چهارشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۱۲ ب.ظ

گویند غیرت داشتی ، امٌا نه آنکه در خرد ...

کوروش بیا !


کوروش بیا !

من که نمیدانم که ئی ؟

گویند غیرت داشتی ...

... امٌا نه آنکه در خِرَد ، خود را خدا پنداشتی !

کآنروز چون امروز هم 

هر حاکم خرده توان ،

خودرا خدا پنداشتی ! : ( من عقل کلٌ عالمم !!! ) ...


کوروش بیا !

من که نمیدانم که ئی

گویند دانائی تو عین توانائی بُده ست

آینده بین و هر زمان ، اندیشه ی آینده را 

   آنکه بسازد زندگی

      و نه بکوبد هر سرا...


کوروش بیا !

من که نمی دانم که ئی 

گویند امٌا بوده ای : یک قهرمان ، شاه جهان !

ای که جهانشاهی به تو 

   زیبنده بود

      و فخر ما


کوروش بیا 

دانم که ئی

تو قهرمان عالمی 

با اینهمه :

یک راستگو

یک دادگر

یک مهربان ؛ حتی برای دشمنان !

« آنکه بسازد زندگی ، و نه بکوبد » بنده را !


یک پهلوان !

 


پیغمبری کوروش !

بیا !


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۱۲
علیرضا آیت اللهی
چهارشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۱۴ ق.ظ

شیطانه ی لعین (1) : اصل مطلب

اصل مطلب

وقتی شما در باره کسی فکر بدی نمی کنید و نیٌت بدی ندارید اصلا" تصورش را هم نمی کنید که او در باره شما فکر بدی داشته باشد و طبیعتا" غافلگیر می شوید ، فریب میخورید ، و گاه متوجه می شوید که ای دادِ بیداد دیگر کار از کار گذشته است . درست در برابر شیطان رجیم ؛ و حالا به خصوص اگر مثل شیطان فریبتان بدهد و به اصطلاح دائما" ظاهر سازی کند . 

دختر همخانه ما ، شیطانه ، دقیقا" همین رفتار را داشت ؛ و هیچوقت هیچکس باورش نمی شد ، و همین الآن هم که من دارم برای شما می نویسم باورش نمی شود که یک شیطان  به تمام معنی بود ؛ و به همین دلیل هم هست که من نامش را گذاشته ام شیطانه . اسم اصلیش را فعلا" نمی نویسم . 

آنوقت ها که من هنوز بیش از ده سال نداشتم و او هم به سن ٌ سیزده سالگی نرسیده بود بیش از همه در خانه با یکدیگر دمخور بودیم . مهربان بود و حالا شما بگوئید مهربان مینمود . من هم فریب همین مهربانی ظاهری را خوردم و به این روز افتادم .

لاغر و به قول اصفهانی ها لاجون بودم ؛ و تنبلی من از همان لاغری ریشه میگرفت . امٌا شیطانه ظاهرا" زرنگ بود و بعدها که به کلاس ششم دبستان رسید و ادعا کرد نفر سوٌم کلاسشان شده است بزرگترها متوجه شده بودند که بین سی نفر ، رتبه شانزدهم را کسب کرده است ، . دروغ می گفت ؛ دروغ می گفت به تعداد شن های بیابان لوت . امٌا چون گاه به گاه هم راست می گفت ما دروغهایش را باور می کردیم . وقتی هم یک دروغش  را باور نمی کردیم قسم می خورد : « یه این امامزاده جعفر  » . امامزاده جعفر به فاصله صد متری خانه ما قرار داشت .

امٌا از حق در نرویم در مواردی به من کمک میکرد . مثلا" برخی از شب ها که از فرط لاجونی توان مشق نوشتن نداشتم  مقداری از مشقم را برایم مینوشت . . . وامٌا یک مهربانی دیگر هم درحق ٌ من می کرد که به شدٌت شکم دائما" تنقلات طلب من را نمک گیر می کرد .    


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۱۴
علیرضا آیت اللهی

میلاد با سعادت پیامبر اسلام بر تمام مسلمانان راستین جهان مبارک باد


ک
محمد گر همی دانست که تو در تحت نام او خرافاتی همی بافی و نامش شعر بگذاری !!! ، چه درد آور ! چه اشک آور ! ، تنفر از جهان و زندگی با این بهانه یا بهانه های مهمل عقده مندانه چو دیوانه ، سراسر وهم  و یا توهین و تهمت بر جهان خوبِ اللهِ صمد که « دوست دارد هرچه زیبا هست » ، نه امثال تورا از سنگ خارا زاده ای بی دودمان فاقد ز فرهنگ صحیح و از ادب ، اخلاق ، چون جرثومه ای از عفن و عقده ، دشمن مردم که می خواهد جهان را پر زجنگ و کشت و کشتار و فریب و خدعه های رنگ اندر رنگ ، آتش زنه بر زندگی ها و چه کشتن ها ، سراسر در فریب یک بهشت بعدی و آن زندگی که میتوانست داشت  هر عبد خدائی با عبادت ، با سلامت ، در همین دنیا به مفهوم سعادت ، که ایضا" شد ، نزولش داده آن ذات خداوندی  به رحمان و رحیمیِ خودش تا زندگیِ ما بود شیرین  ؛ نه آنچه را که خواهی تو ، و امثال تو : بدبختی ، نگونبختی و ذلٌت  محض موهومات پست از یک وجودِ خون طلب !، تاراجگر ، رذل و لش و مردمکُشِ جاهل ! به تو نفرین ! به تو نفرین ! که گر پیغمبرت دانست این پستی به نزد تو و یارانت به ظاهر یک حسینی لیک سفیانی - یزیدی همچنان شمر ی و یا خولی ... ، فرستادی علی (ع) با ذوالفقارش محض آن « خرگردنِ » موصول ِ یک تن با سری معلول و وهم آجینِ ضحٌاکی ... ، به تو نفرین ! به تو نفرین ! مبارک باد میلاد محمٌد روز سقط تو ! .   
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۳ ، ۱۷:۳۰
علیرضا آیت اللهی