شیطانه ی لعین (1) : اصل مطلب
اصل مطلب
وقتی شما در باره کسی فکر بدی نمی کنید و نیٌت بدی ندارید اصلا" تصورش را هم نمی کنید که او در باره شما فکر بدی داشته باشد و طبیعتا" غافلگیر می شوید ، فریب میخورید ، و گاه متوجه می شوید که ای دادِ بیداد دیگر کار از کار گذشته است . درست در برابر شیطان رجیم ؛ و حالا به خصوص اگر مثل شیطان فریبتان بدهد و به اصطلاح دائما" ظاهر سازی کند .
دختر همخانه ما ، شیطانه ، دقیقا" همین رفتار را داشت ؛ و هیچوقت هیچکس باورش نمی شد ، و همین الآن هم که من دارم برای شما می نویسم باورش نمی شود که یک شیطان به تمام معنی بود ؛ و به همین دلیل هم هست که من نامش را گذاشته ام شیطانه . اسم اصلیش را فعلا" نمی نویسم .
آنوقت ها که من هنوز بیش از ده سال نداشتم و او هم به سن ٌ سیزده سالگی نرسیده بود بیش از همه در خانه با یکدیگر دمخور بودیم . مهربان بود و حالا شما بگوئید مهربان مینمود . من هم فریب همین مهربانی ظاهری را خوردم و به این روز افتادم .
لاغر و به قول اصفهانی ها لاجون بودم ؛ و تنبلی من از همان لاغری ریشه میگرفت . امٌا شیطانه ظاهرا" زرنگ بود و بعدها که به کلاس ششم دبستان رسید و ادعا کرد نفر سوٌم کلاسشان شده است بزرگترها متوجه شده بودند که بین سی نفر ، رتبه شانزدهم را کسب کرده است ، . دروغ می گفت ؛ دروغ می گفت به تعداد شن های بیابان لوت . امٌا چون گاه به گاه هم راست می گفت ما دروغهایش را باور می کردیم . وقتی هم یک دروغش را باور نمی کردیم قسم می خورد : « یه این امامزاده جعفر » . امامزاده جعفر به فاصله صد متری خانه ما قرار داشت .
امٌا از حق در نرویم در مواردی به من کمک میکرد . مثلا" برخی از شب ها که از فرط لاجونی توان مشق نوشتن نداشتم مقداری از مشقم را برایم مینوشت . . . وامٌا یک مهربانی دیگر هم درحق ٌ من می کرد که به شدٌت شکم دائما" تنقلات طلب من را نمک گیر می کرد .