شجره نامه و خویشاوندی آیت اللهی های یزدی

انسانشناسی اجتماعی و فرهنگی ، خویشاوندی ، شجره نسب ، سلسله نسب ، آیت اللهی های یزد

شجره نامه و خویشاوندی آیت اللهی های یزدی

انسانشناسی اجتماعی و فرهنگی ، خویشاوندی ، شجره نسب ، سلسله نسب ، آیت اللهی های یزد

شجره نامه و خویشاوندی آیت اللهی های یزدی
علی رضا آیت اللهی alireza ayatollahi

متولد 1324 . مقیم تهران ( Tehran ) از 1344
دارای تحصیلات ادبیات در ایران ، زبان و ادبیات و فرهنگ و تمدن در اکس آن پرووانس فرانسه ، علوم اجتماعی در ایران ، معماری در ایتالیا ، شهرسازی در اسپانیا ، و مدیریت دولتی ، و دوره های دکتری آمایش سرزمین ، مردم شناسی - جامعه شناسی و اقتصاد در دانشگاه اکس - مارسی . فعالیت سردبیری ماهنامه علمی - هنری ، سرویراستاری ادبی ، فنی و علمی در متون اقتصادی - اجتماعی - فرهنگی . سردبیری ماهنامه مجلس . آموزش آئین نگارش به مدیران کشور ، آموزش ادبیات فارسی در دانشگاه ( عضو هیئت علمی سابق دانشگاهها ) . دارای بیش از دویست تالیف و تصنیف ( استاد سابق پژوهش ) . هم اکنون : پژوهشگر آزاد ؛ که از جمله در این سایت اگر چه مورٌخ نما است در واقع بیشتر به تاریخ شفاهی در حوزه آنتروپولوژی و اتنولوژی می پردازد و انتظار یاری از تمام نیکو صفتان . با تمنٌای نظردهی از صاحبنظران .

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۰۹ ب.ظ

از علم روز چه دانی به کاریرد ؟

 

 

خورشیدها همه در پشت کوه تار

 

از حاجبان پرده ی دربارِ ......ظالمان
پرسیده ای چه سان شده احوال عالمان ؟

هریک جریده به کف گشته و خموش
هریک به کنج خود بخزیده به الامان

خورشیدها همه در پشت کوه تار
خیلی ز شب پره ، عالم نما ، میان

ای سفله ای که علم نداری و عالمی
مقهور کرده حق و علم را به جهان

روحت همه به ظلمت شیطان مکدر است
جسمت فریبکار به الفاظ بی بیان

بس خُدعه ای و به تزویر و خود پرست
و این ظلم های همه روزه ات عیان

از علم روز چه دانی به کار برد ؟
بسته کمر به دفع هر آن نخبه آریان

آن رمل و جفر و خرافاتِ عین کفر
علم اند ؟ یا که خدعه و تزویر کاهنان ؟

بستی ره ترقی مردم به خدعه ات
در عین جهل و ظلم ، به ملبوس عالمان !

انداختی به مسیری که فقر مسلک ماست
ای در خرد فقیر و به دانش چو ابلهان

مرگت برای من همه فجر است و منتظَر
و این آرزو ... تو بر آور در این زمان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۰۹
علیرضا آیت اللهی
دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۳۴ ب.ظ

ای سفله ای که علم نداری و عالمی



از حاجبان پرده ی دربارِ ......ظالمان

پرسیده ای چه سان شده احوال عالمان ؟


هریک جریده به کف گشته و خموش

هریک به کنج خود بخزیده به الامان


خورشیدها همه در پشت کوه تار

خیلی ز شب پره ، عالم نما ، میان


ای سفله ای که علم نداری و عالمی

مقهور کرده حق و علم را به جهان


روحت همه به ظلمت شیطان مکدر است

جسمت فریبکار به الفاظ بی بیان


بس خُدعه ای و به تزویر و خود پرست

و این ظلم های همه روزه ات عیان


از علم روز چه دانی به کار برد ؟

بسته کمر به دفع هر آن نخبه آریان


آن رمل و جفر و خرافاتِ عین کفر

علم اند ؟ یا که خدعه و تزویر کاهنان ؟


بستی ره ترقی مردم به خدعه ات

در عین جهل و ظلم ، به ملبوس عالمان !


انداختی به مسیری که فقر مسلک ماست

ای در خرد فقیر و به دانش چو ابلهان


مرگت برای من همه فجر است و منتظَر

و این آرزو ... ، تو بر آور در این زمان



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۳۴
علیرضا آیت اللهی
يكشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۳، ۰۶:۴۱ ب.ظ

قصاص خوشخیالی


12 بهمن

به مناسبت سی امین سال

بازگشت به میهن


نامه به والی

سی سال من چه دیدم ؟

فقط وعده شنیدم !...

خود را نثار کردم

بلا به جان خریدم !


قصاص خوشخیالی

حبسم در این حوالی


به جای شیر ، سرکه !

به جای یار ، هرکه !

پاداش ؟ وهم من بود 

دائم به زیر تر که ...


قصاص خوشخیالی

حبسم در این حوالی


به جای داد ، سرهنگ

نقٌاشِ رنگ و ارژنگ

عاری ز هرچه خوبی است

حاکم به ضرب اردنگ

 

قصاص خوشخیالی

حبسم در این حوالی


بیهوده در تباهی

شاعر ، ولی شفاهی

ارزش ندارد این فکر

جان ؟ قیمتش دوشاهی


قصاص خوشخیالی

حبسم در این حوالی


برای خلقِ کاهل

خِرَد ندارد حاصل

جمعی علیه عاقل

ماتمسرای کامل ...


قصاص خوشخیالی

حبسم در این حوالی


آنان دریده چون غول

به عشق خلق مشغول

هر ظالمی است فاعل

 بیچاره خلق مفعول


قصاص خوشخیالی

حبسم در این حوالی


دیدن ؟ جریمه دارد !

گفتن ؟ هزینه دارد !

حمٌام عهد بوق است

عُفنِ خزینه دارد ...


قصاص خوشخیالی

حبسم در این حوالی


ایشان اجنٌه هستند ...

از عیش و نوش مستند

در عشق خون شاعر

شمشیر از رو ببستند


قصاص خوشخیالی

حبسم در این حوالی


گرداد را نوشتی

« ضدٌ » ی یکی پلشتی

ما دلق خود بشوئیم

تو آب عُفن طشتی !


قصاص خوشخیالی

حبسم در این حوالی

....

تا ... درد خود نویسم 

« بی آدرس » به والی


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۴۱
علیرضا آیت اللهی
چهارشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۱۲ ب.ظ

گویند غیرت داشتی ، امٌا نه آنکه در خرد ...

کوروش بیا !


کوروش بیا !

من که نمیدانم که ئی ؟

گویند غیرت داشتی ...

... امٌا نه آنکه در خِرَد ، خود را خدا پنداشتی !

کآنروز چون امروز هم 

هر حاکم خرده توان ،

خودرا خدا پنداشتی ! : ( من عقل کلٌ عالمم !!! ) ...


کوروش بیا !

من که نمیدانم که ئی

گویند دانائی تو عین توانائی بُده ست

آینده بین و هر زمان ، اندیشه ی آینده را 

   آنکه بسازد زندگی

      و نه بکوبد هر سرا...


کوروش بیا !

من که نمی دانم که ئی 

گویند امٌا بوده ای : یک قهرمان ، شاه جهان !

ای که جهانشاهی به تو 

   زیبنده بود

      و فخر ما


کوروش بیا 

دانم که ئی

تو قهرمان عالمی 

با اینهمه :

یک راستگو

یک دادگر

یک مهربان ؛ حتی برای دشمنان !

« آنکه بسازد زندگی ، و نه بکوبد » بنده را !


یک پهلوان !

 


پیغمبری کوروش !

بیا !


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۱۲
علیرضا آیت اللهی
چهارشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۱۴ ق.ظ

شیطانه ی لعین (1) : اصل مطلب

اصل مطلب

وقتی شما در باره کسی فکر بدی نمی کنید و نیٌت بدی ندارید اصلا" تصورش را هم نمی کنید که او در باره شما فکر بدی داشته باشد و طبیعتا" غافلگیر می شوید ، فریب میخورید ، و گاه متوجه می شوید که ای دادِ بیداد دیگر کار از کار گذشته است . درست در برابر شیطان رجیم ؛ و حالا به خصوص اگر مثل شیطان فریبتان بدهد و به اصطلاح دائما" ظاهر سازی کند . 

دختر همخانه ما ، شیطانه ، دقیقا" همین رفتار را داشت ؛ و هیچوقت هیچکس باورش نمی شد ، و همین الآن هم که من دارم برای شما می نویسم باورش نمی شود که یک شیطان  به تمام معنی بود ؛ و به همین دلیل هم هست که من نامش را گذاشته ام شیطانه . اسم اصلیش را فعلا" نمی نویسم . 

آنوقت ها که من هنوز بیش از ده سال نداشتم و او هم به سن ٌ سیزده سالگی نرسیده بود بیش از همه در خانه با یکدیگر دمخور بودیم . مهربان بود و حالا شما بگوئید مهربان مینمود . من هم فریب همین مهربانی ظاهری را خوردم و به این روز افتادم .

لاغر و به قول اصفهانی ها لاجون بودم ؛ و تنبلی من از همان لاغری ریشه میگرفت . امٌا شیطانه ظاهرا" زرنگ بود و بعدها که به کلاس ششم دبستان رسید و ادعا کرد نفر سوٌم کلاسشان شده است بزرگترها متوجه شده بودند که بین سی نفر ، رتبه شانزدهم را کسب کرده است ، . دروغ می گفت ؛ دروغ می گفت به تعداد شن های بیابان لوت . امٌا چون گاه به گاه هم راست می گفت ما دروغهایش را باور می کردیم . وقتی هم یک دروغش  را باور نمی کردیم قسم می خورد : « یه این امامزاده جعفر  » . امامزاده جعفر به فاصله صد متری خانه ما قرار داشت .

امٌا از حق در نرویم در مواردی به من کمک میکرد . مثلا" برخی از شب ها که از فرط لاجونی توان مشق نوشتن نداشتم  مقداری از مشقم را برایم مینوشت . . . وامٌا یک مهربانی دیگر هم درحق ٌ من می کرد که به شدٌت شکم دائما" تنقلات طلب من را نمک گیر می کرد .    


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۱۴
علیرضا آیت اللهی